عاشقانه مامان و باباعاشقانه مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
بابای دوقلوهابابای دوقلوها38 سالگیت مبارک
مامان دوقلوهامامان دوقلوها، تا این لحظه: 33 سال و 1 روز سن داره

مامان و بابای دوقلوها

روز زن و مادر...یکم حرف دل

سرم را بالا می گیرم آسمان آبی با اون ابرهای تپلیش از بالای سرم عبور می کند روزهای بهاری زود زود در حال عبورند و امروز 21 فروردین 94  میلاد با سعادت حضرت زهرا(س) و روز زن و مادر چه زیبا روزی را به نام روز زن و مادر نام نهاده اند شاید توی دلم خیلی حرف ها باشه که این جا بنویسم ولی خب نمی خوام این روز قشنگ رو برای خودم و بابایی خراب کنم می خوام از امروز به بعد حرفتو توی خونه نزنم ، شاید این دل تنگی عجیب ازم یکم فاصله بگیره می خوام جای خوشگل مامان همیشه توی قلب و دلم باشه و نبودش رو فعلا در آغوش بگیرم  من باشم و غنچه کوچکم یکم حرف دل امروز همه جا پر شده از واژه مادر دلم عجیب هواتو کرده ... اگه تو هم با فرشته خا...
21 فروردين 1394

سال 1394 مبارک

بسم الله الرحمن الرحیم اول ؛ سلام به خدایی که جهان را با بهارش نو کرد با دست نوازش مهربانانه اش دل ها را جلا می دهد و با بخشندگیش ، قلب هایمان را پر از نور امید می کند   دوم ؛ سلام به همه ی دوستای گلم  عیدتون مبارک امیدوارم همتون لباتون پر از گل لبخند باشه و دلاتون پر از عشق و خوشبختی   سوم ؛ سلام به غنچه ی کوچک مامان و بابا که دلم براش هزارتا پر میزنه تا بیاد امسال سه تا ماهی کوچولو خریدیم ... دوتاش قرمزه به نیت مامان و بابا که قلبشون برای همدیگه می تپه و یه ماهی کوچولوی سفید به نیت فرشته کوچولومون که می دونم از اون بالا بالاها کنارمونه عکسشم برات اول متن گذاشتم خوشگلم ، جیگرم ، ف...
8 فروردين 1394

درد و دل با فرشته ام

سلام عشقولکم چقدر دوست داشتم این روزها بودی خسته ام از نبووودت… یه عالمه خستگی جمع شده توی دلم باورم نمیشد رسیدن بهت اینقدر طول بکشه مامانی  حالمونو با اومدنت خوب کن بابایی کمر درد کرد.…  خونه تکونیم مونده و تنهایی باید انجامش بدهم دلم یه مشهد الرضا میخواد…  مثل 4سال پیش…  من و بابایی کاش تو بودی… توی این روز خاطره انگیز 26اسفند ، سالروز عروسی مامان و بابا 3سال شد قربونت برم...  دوستت دارم فرشته کوچولو
26 اسفند 1393

خونه تکونی...

سلام عشق کوچولوی ما خیلی وقته اینجا رو سکوت گرفته ، گفتم نزدیکه عیده بیام یه گردگیری خوبی غزلم؟ به خیال مامان و بابا میای ولی در واقعیت زندگیمون هنوز نیومدی نمی دونی این ماه چقدر به داشتنت نزدیک بودیم ولی خانم خانما یا آقای خوشگل ما افتخار ندادن دلمون برات یه ذره شده ... دیشب اومدی به خوابم و چند شب پیش هم به خوای بابایی رفتی ... یه دختر ناز نازی که تازه به دنیا اومده بوده خلاصه بگم که حسابی دلربایی کردی ما همه ی تلاشمون رو برای اومدنت می کنیم و می دونم که تازه شروع کردیم برای دعوتت قربووووووووونت بشم یه عالمه بوس سپردم به قاصدک ها تا برات بیارن 15 روز دیگه عیده ... به دلم افتاده با شروع سال 94 خبرهای خوبی در...
15 اسفند 1393

برای فرشته کوچولو

سلام فرشته کوچولوی من که آروم در آغوش خدا خوابیدی اومدم بهت بگم هر ماهی که گذشت شانس 20 درصدیمونو امتحان کردیم عیبی نداره اگه هنوز آماده نیستی بیای زمین... تو آروم و سلامت هر وقت اومدی توی دل مامان ، من و بابایی دنیا رو به پات می ریزیم برامون دعا کن ... خودت اون بالا می دونی که مامان و بابا نگاهشن به برکت و لطف خداست ، از خدا بخواه بهمون توان بده که خوب باشیم تا لایق تو فرشته کوچولوی ناز نازی باشیم فقط عزیز دردونه ی خوشگلم یه کمی دلم گرفته و خسته ام ... یه مدتی از اینجا میرم تا وقتی که شما بیای خیلی زیاد دوستت داریم بوس بوس
24 آذر 1393

دو ماهی که گذشت...

سلام عزیزکم دردونه ی من دلم برات یه عالمه تنگ شده ... دو ماهه که برات هیچی ننوشتم اتفاقای خوب و بد خیلی افتاده البته خوبی هاش خیلی بهتره الان شما یه عموی تازه داری ... بله دیگه بالاخره خاله الهامم عروس شد و عمو محسن به جمع خانواده ی 6 نفره امون پیوست ... خیلی احساس خوبی بود وقتی خواهرم سر سفره عقد نشسته بود و با توکل بر خدا " بله" گفت یاد خودم افتادم و اینکه چه زود 4 سال و 2ماه از زندگیم گذشت اینم سفره عقد خاله الهام که خودمون چیندیم و آینه و چراغ من و بابایی روشن کننده ی سفره اشون بود انشاالله خوشبخت باشند ... از ته دل دعا کن مامانی براشون دیگه خبر اینکه یک هفته ی پیش مامان بزرگ و بابابزرگ به همراه خال...
13 آذر 1393

برگشت باباجون از سفر

سلام عزیزدل مادر قربون تو و باباجونت بشم امروز انشاالله انتظار 35 روزه امان سر می آید و حاجی بابا از سفر می رسد.  احساس خاصی دارم ، احساس میکنم دفعه اول هست که باباجونو میخوام ببینم ، انگار نه انگار دو سال و نیم زیر یه سقف زندگی کردیم خدایا شاکرت هستم به خاطر داشتن دل خوشی های زندگیم شاکرت هستم به خاطر لطف بی پایانت ممنون خدای مهربوووووونم
19 مهر 1393

عرفات

سلام عزیز دل مامان و بابا امروز عصر بابایی راهی عرفات شد…  دلم خیلی حس غریبی داره اینجا نوشتم تا برامون به یادگار بمونه یه روزی قول بهت میدهم سه تایی میریم… حج عمره هم راضی هستیم خدایا یاور همسر مهربانم باش مثل همیشه دلم خیلی براش تنگ شده ولی خیلی جلوی خودم رو گرفتم که یک بار در اعمال سخت ،غصه دار دل من نباشه ولی خدایا خودت از حال دلم خبر داری توکل به خودت به تمام حکمت هایت سر به سجود می نهم شاید تقدیر اینگونه بود که همسرم در صحرای عرفات باشد و من… 
10 مهر 1393

خدایا شکرت

سلام خشگل مامان و بابا خوبی عزیزدلم؟ ببخش که دیر به دیر بهت سر میزنم...خوذت که بهتر از حال مامان خبر داری..حس و حالی ندارم بابا که نیست ، نفس کشیدن هم سخت میشه دلم برای هر دوتون تنگ شده... برای بابایی یکم خیلی بیشتر خیلی دیگه تا دیدارمون باقیست...سه هفته دیگر... عزیزدلم خیلی دلم می خواد که اومده باشی تا خبر اومدنتو خودم به بابایی بدهم وقتی کنار خانه خداست ولی حسی به اومدنت ندارم ... یعنی بیشتر منتظر پری خانمم آخه هیچ تلاش خاصی برای اومدنت نکردیم و روزهای دعوتت ، بابا راهی سفر شد...پس بی خود دلمو خوش نمی کنم دعامون کن کوچولوی ناز نازیم دلم بدجور دلتنگی می کنه برای سلامتی بابا هر شب دعا کن... این عکس ها رو ه...
28 شهريور 1393