یه حس خاص...
سلام گلم عشق کوچولوی مامان که هنوز نیومده پیشم چند روز هست درونم یه حس خاصی موج میزنه نمیدونم چیه و روزی چندین بار از خدا میخواهم حس خوبی باشه و پر از خیر... گاهی دلم می خواهد زمان از دستم در برود فکر کنم بابایی چندین ماه دیگه میره سفر... بهش نگفتم و شاید اولین بار همین جا بخونه ... هر چقدر هم می خواهم حرف مادرم رو گوش بدهم و در حال زندگی کنم انگار نمیشه دلم از حالا برای بابایی تنگ میشه و شب ها کلی وقت نگاهش می کنم تا خوابم می بره چه کنم قلبم طاقت نداره یک ماه و چند روز از بابایی دور باشه ... گاهی خسته میشم ... می خوام بخوابم و دیگه بیدار نشم ، حداقل دل بی قرار اینجور آرومتره... ولی روزی چند بار با خودم می ...