تولد من و بابایی و خاله هدی
سلام شکوفه بهاری من هر ماه که نزدیک میشم به ماه دعوتت دلم پر از تپش های عاشقانه می شود برایت و هر وقت حس می کنم یه روزی مادر می شوم اشک مهلت دیدن دنیا رو بهم نمیده و چشم هام فقط دوست داره تو رو در آغوش بابایی در یک قاب زندگی داشته باشه و این همه ی خوشبختیــــــــــــــــه این روزها باز هم جایت کنارمون خالی بود تولد من که خیلی بهم خوش گذشت خدا رو شکر مامان زهره و بابایی محمود و خاله ها ناهار مهمونمون بودن و برای مامان جونت یه شال خوشگل هدیه آوردن و کادوی باباجون همچنان سورپرایز موند آخه می خوایم چند روز به رفتنمون بگیم که قراره زائر آقا امیرالمومنین باشیم و قدم در بین الحرمین بگذاریم شب هم با خاله الهام رفتیم بیرونا تا...