یه روزی می برمت امام رضا(ع)
سلام کوچولوی مامان و بابا که هنوز برای اومدن به دنیا یه یک سالی وقت داری
می خوام وقتی بیای تو رو با یه آقایی آشنا کنم
یکی که مثله بابا دوستش خواهی داشت
بابایی هم عاشق اونه
اون آقا
خونه اش تویِ مشهده
اسمش امام راضاس
وقتی وارد صحنش می شی یه عالمه کبوتر جلوی پات پرواز می کنن
و تو هم مطمئنم ذوق می کنی
همین طور که داریم توی صحن ها راه میریم یه صدایی تو رو مجذوب خودش میکنه
نترس
این صدای دل نشینه نقاره خونه اس
و می دونم که توی اون لحظه می خندی و دوست خواهی داشت
توی یکی از صحن های امام رضا که مامان و بابا عاشق اونجا نشستنن یه سقاخونه اس
برات کمی آب میارم
بعد تو رو با خودم می برم روبه روی ضریح ولی یکم دور می ایستم که اذیت نشی
می دونم که تو اونقدر پاک و معصومی که می تونی با خودِ خودِ امام رضا(ع) حرف بزنی
سلام می دهیم
و بعد میایم پیش بابایی
و بعد سه تایی با امام رضا خداحافظی می کنیم و میریم
ولی می دونیم که دستش همیشه بالای سرمونه
راستش رو بخوای از حالا که هنوز قصد نکردیم بیای تا وقتی که بیای سپردمت دست خودش
دوست دارم امام رضایی باشی
یا رضا (ع)
تولدتون مبارک
پ.ن: خدایا به حق این روز عزیز نگهدار تمامی بچه ها باش