دانشگاه نوشت
سلام عزیزکم
گفتم برای این که برات به یادگاری بمونه از دانشگاه هم برات یه مطلب بگذارم
الان مامان از صبح ساعت 9 اومده دانشگاه و تا ساعت 8 شب دانشگاهه
بابا جونم رفته نیاسر تا پیگیر کار خونه باغ عمو اصغر باشه
بابایی امروز خیلی خسته شده و مامان هم پیشش نخواهد بود تا خستگیشو از تنش دربیاره
عاشق باباجونم
و هر دومون عاشق تو نازدونه
عزیزکم
آرزوهای زیادی برای پیشرفت تو دارم ، آرزوهایی که خودم نتونستم در حق مامانی و بابایی برآورده کنم
ولی هنوز در سعی این هستم که شادشان کنم با رسوندنشون به بزرگترین آرزوشون
که اومدن تو فسقلی هستش
قراره جشن تولد 50 سالگی مامانی ، کادوی تولدش اومدن تو در دل مامان باشه :)
البته همه این ها به خواست خداوند متعال هستش که تمام زندگیمو شاکرش هستم
ولی از وقتی بابامصطفی رو بهم داده ایمانم بیشتر شده که خدا همیشه بهترین ها رو بهم می ده
عاشق بهترین های خدا هستم
عسلم
فقط بدان که
مامان و بابا عاشقانه تو را دوست دارند