تابستون از راه رسید...
سلام فسقل مامان و بابا
تابستون سال 93 هم از راه رسید ، انگاری روزها هم با من لج کرده اند و زود جلو می روند
انشاالله هر چی خیره اتفاق بیافته...فقط می دونم عجب تابستونیهههههههههههههه
گرما ، ماه رمضون ، خواسته چند ساله دل(یعنی اومدن شما) ، رفتن باباجونی به سفر
هفته دیگه نوبت دکتر دارم ، جواب آزمایشمم میگیرم تا برم نشونشون بدهم و انشاالله مثل پارسال جواب آز عالی باشه ولی خب شب اول ماه رمضون حیفه مگه نه؟
عشقم ، عسلم ، شاه بیت غزل زندگیمون
به این روزها بیش از همیشه امیدوارم... پرم از انرژی مثبت ... من و بابایی با همدیگه خدا را شکر خیلی خوییم
چشم شیطونه و چشم همه ی حسودایی که این چند ساله نمیخواستن زندگی من و بابایی رو ببینن کور ، زندگیمون داره روی روال خوبی پیش میره و زندگی می کنیم برای همدیگه و سختی ها رو به خاطر هم تحمل می کنیم تا به خواسته هایی که از قبل تا به حال داریم برسیم...
عزیزم