بدون عنوان
سلام گل مامان
خیلی وقته نبودم ... هم دلم گرفته و هم اینکه اینترنت نداشتم
مامانی قربونت بشم چرا دلمو شکوندی؟خیلی امید داشتم به آمدنت ولی...
بابایی شنبه15شهریور عازمه... انگاری با بابایی دست به یکی کردین منو ...
پر از بغضم
هیچ کس نمی تونه درکم کنه... وقتی نیومدی قدر یه دنیا خسته شدم...
زود کم آورم آره مامان؟؟
ولی خب گفتم اگه تو باشی ، دلمو با تو مجبورم آروم کنم تا بابایی برگرده... خیلی سخته ،خیلی سخت
هر چی می خوام به خودم تلقین کنم و مشکلاتمو کوچیک نگاهش کنم نمیشه
شدم مثل این بچه های یک ساله که وقتی از مامان و باباش می خوان دورش کنن اول بغض می کنه و بعدش...
بابامصطفی همه منبع آرامش منه... دستاش گرمی بخشمه ...
وقتی فهمیدم نیستی خیلی گریه کردم ولی اون پشتم بود و کنارم...
طاقتم شد قدِّ دل یه گنجشک...
یک ماه آخه من چه کنم... نه تو هستی و نه بابایی
مامان تنها قشنگه نه؟!!
ببخشید خوشگلم نمی خواستم از دردهام بنویسم
داریم به یک سالگی اینجا نزدیک می شیم ، یادمه دهه کرامت بود به یاد آقا علی این موسی الرضا شروع کردیم
دعا میکنم عاقبت به خیر باشیم
درسته ناله می کنم ، ناشکری می کنم ولی خب بابا دیه میشه حاج آقا و این باید افتخار من و تو باشه
بابای خیــــــــــــــــلی خوبی داری گلم
تو هم وقتی بیای عاشقش میشی و اون وقت هر وقت بخواد بره مسافرت دو نفر خواهیم بود که ناراحت جدایی چند روزه خواهیم شد...
دنیا رو با شما خانواده گلم هیچ وقت معامله نمی کنم...دوستتون دارم بی نهایت
انشاالله بابایی بره و با نیت خالص و پاکش که برگشت شما رو دوباره دعوت کنیم تا بتونیم حداقل کاری که پاکی و خوش سیرتیست رو به شما ببخشیم انشاالله
خیلی حرف دل زدم...از لیلاجونم که این مدت تنهام نزاشته بود تشکر می کنم...خیلی خانمی گلم
ببخشید این پستم بدون هر گونه شکلکیه
دعا کنید برام...دعاتون می کنم هر لحظه