عاشقانه مامان و باباعاشقانه مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
بابای دوقلوهابابای دوقلوها، تا این لحظه: 38 سال و 11 روز سن داره
مامان دوقلوهامامان دوقلوها، تا این لحظه: 33 سال و 12 روز سن داره

مامان و بابای دوقلوها

بدون عنوان

1393/6/7 10:07
نویسنده : مامان دوقلوها
219 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامان

خیلی وقته نبودم ... هم دلم گرفته و هم اینکه اینترنت نداشتم

مامانی قربونت بشم چرا دلمو شکوندی؟خیلی امید داشتم به آمدنت ولی...

بابایی شنبه15شهریور عازمه... انگاری با بابایی دست به یکی کردین منو ...

پر از بغضم

هیچ کس نمی تونه درکم کنه... وقتی نیومدی قدر یه دنیا خسته شدم...

زود کم آورم آره مامان؟؟

ولی خب گفتم اگه تو باشی ، دلمو با تو مجبورم آروم کنم تا بابایی برگرده... خیلی سخته ،خیلی سخت

هر چی می خوام به خودم تلقین کنم و مشکلاتمو کوچیک نگاهش کنم نمیشه

شدم مثل این بچه های یک ساله که وقتی از مامان و باباش می خوان دورش کنن اول بغض می کنه و بعدش...

بابامصطفی همه منبع آرامش منه... دستاش گرمی بخشمه ... 

وقتی فهمیدم نیستی خیلی گریه کردم ولی اون پشتم بود و کنارم...

طاقتم شد قدِّ دل یه گنجشک...

یک ماه آخه من چه کنم... نه تو هستی و نه بابایی

مامان تنها قشنگه نه؟!!

ببخشید خوشگلم نمی خواستم از دردهام بنویسم

داریم به یک سالگی اینجا نزدیک می شیم ، یادمه دهه کرامت بود به یاد آقا علی این موسی الرضا شروع کردیم

دعا میکنم عاقبت به خیر باشیم

درسته ناله می کنم ، ناشکری می کنم ولی خب بابا دیه میشه حاج آقا و این باید افتخار من و تو باشه

بابای خیــــــــــــــــلی خوبی داری گلم

تو هم وقتی بیای عاشقش میشی و اون وقت هر وقت بخواد بره مسافرت دو نفر خواهیم بود که ناراحت جدایی چند روزه خواهیم شد...

دنیا رو با شما خانواده گلم هیچ وقت معامله نمی کنم...دوستتون دارم بی نهایت

انشاالله بابایی بره و با نیت خالص و پاکش که برگشت شما رو دوباره دعوت کنیم تا بتونیم حداقل کاری که پاکی و خوش سیرتیست رو به شما ببخشیم انشاالله

خیلی حرف دل زدم...از لیلاجونم که این مدت تنهام نزاشته بود تشکر می کنم...خیلی خانمی گلم

ببخشید این پستم بدون هر گونه شکلکیه

دعا کنید برام...دعاتون می کنم هر لحظه

پسندها (6)

نظرات (10)

✿مامان دنیز✿
7 شهریور 93 11:55
توکلت به خدا باشه و آرامش رو پیشه کن میاد عزیزم،زود هم میاد ،طوری که شدیدا غافلگیرت کنه یادمه یه شب با شوفری رفتیم خونه دوست شوهری ،خانومش گفت بارداره و هنوز به شوهریش نگفته چون اون میگه زود هنوز،منم یکم ناراحت شدم آخه سنشون هم از ما خیلی بالاتر بود خونه داشتن ماشین داشتن هر دو شاغل نمیدونم از زندگی دیگه چی میخوان؟بعد ازش خواشتم یه دستی به سر منم بکشه آخه منم واسه بهمن همون سال برنامه ریزی داشتم و آخرهای دی ماه بود بعد چند روز با بی بی چک و آزمایش فهمیدم 20 روزیه باردارم،خیلی شوک شدمو و کلی ذوق....فقط منتظر باش و بسپر دست خودش اون بهتر میدونه چی ،کی برامون خوبه
لیلا
7 شهریور 93 17:41
سلام فدات شم.. قراربود غصه نخوری دیگه،وگرنه منم... الهی که بابایی بره مکه و پاکتر از همیشه برگرده و انشاالله یه نی نی پاک وخدایی تو وجود نازنینت شکل بگیره... عسیسم ناراحت نباشیا،وگرنه دعوات میکنم ایشاالا نی نی که بیاد دیگه سه نفری میرید مسافرت
فرزند ِ صالح
7 شهریور 93 22:43
صبور باش عزیزم، کمتر بهش فکر کنی زودتر نتیجه میگیری، ذهنتو پر کن از افکار مثبت، بریز دور غصه و نا امیدی رو، نگران نباش من مطمئنم ني ني ات زود زود میاد. درکت میکنم عزیزم اما آروم باش...:-)
زهرا
8 شهریور 93 9:10
سلام مريم عزيزم. گلم چشم به هم بزني يه ماه تموم شده درسته همسرت نيس اما خانوداده ت هستن خدارو شكر و همينكه ميدوني همسرت جاي خوبيه ميره زيارت بايد احساس آرامش كني گلم خدايي نكرده جاي بدي نيستن و قرار نيس بهشون سخت بگذره كه. ايشالا وقتي برگشتن اينبار خدا يه ني ينه سالمو خوشگل به بركت خونه امنش بهتون هديه ميده عزيزم. شايد وقتش اونموقع است و بايد تا اون لحظه تحمل كني. خدا خيلي بزرگه عزيز دلم همه چي رو هم ميبينه هم ميشنوه بسپار به خودش بعد خيالتو راحت كن سبك شو ايشالا راهي نمونده تا اومدن جيگر گوشه ت. منم التماس دعا دارم ميبوسمت
فاطمه ع
10 شهریور 93 10:45
سلام عزیزم ان شاا.. همسرت به سلامت میاد و خبرای خوب میشنویم ازت
زهرا
10 شهریور 93 11:30
عزیز دلم ناراحت نباش انشاالله بعد از برگشت همسر نازنینت خدا یه نی نی خوشگل میذاره توی دلت غصه نخور خانومی راستی به منم سر بزن خوشحال میشم
بــــــــــــاران
12 شهریور 93 10:13
الله مع الصابرین
رها
12 شهریور 93 16:18
سلام عزیزم اتفاقی باوبتون اشنا شدم حس خوبی دارم تقریبا زندگیمون به هم شبیه ماهم 17 مردادعقدکردیم واذرماه رفتیم سرخونه زندگیمون من16 سالم بودوهمسرم 26 ساله بودواقعا عاشق هم بودیم وهستیم بعداز3 سال تصمیم به بارداری گرفتم بعد شش ماه باردارشدم اما نی نیم تنهام گذاشت وسقط شدمن ماندم ودلی شکسته الان بعداز5 ماه ازسقط دیگه باردارنشدم اماتوکلم به خداست شماهم به خداتوکل کنید انشاا... خودش دامن همه منتظرارو سبز کنه.یاعلی
اتی مامان
14 شهریور 93 15:40
عزیزم الهی به حق امام رضا(ع)که اینروزها ولادتش نزدیکه،هرچه زودتر حاجت قلبی ت برآورده به خیر بشه(آمین)
در انتظار مادر شدن
22 شهریور 93 17:24
سلام عزیز فقط توکلت به خدا باشه،ان شاالله زودی زود نی نی نانازت میاد توی دلت،به وب من هم یه سری بزن......