یک روز من...
سلام جیگر مامان
روزهای انتظار یکی یکی داره پیش میره و ما به دعوت کردن شما نزدیک تر میشیم
اما میگن هر چی حساس تر بشی سرت میاد ماجرا من و بابایی و شماست...
برای سفر کربلا که قسمت شد بریم مجبور شدم قرص ال دی بخورم که نکنه عمه پری بیاد و سفر رو به دلم بگذاره و برگردیم خلاصه این از این که بی نظمی رو هم بعد از چندین سال وارد برنامه امون کردیم
چشمت روز بد نبینه
دیروز که باشه 5شنبه بابایی رو روانه ی یک مهمونی مجردی کردم که عموش در باغ نیاسر بر پا کرده بود و خودمم همراه بابایی محمود و مامان زهره و خاله هدی رفتم حسنارود که حدود 10 دقیقه ای با نیاسر فاصله داره
خاله الهام رو هم فرستادیم تهران تا برای امتحاناتش آماده بشه
خلاصه
پامون رو که گذاشتیم توی خونه باغ کوچک بابایی بعد از یکم جابه جا شدن و با خاله هدی ناهار خوردن( مامانی و بابایی روزه بودند) فهمیدم که دستام قرمز شدن و یه جاهاییش مثل تاولی سرخ شده و کم کم متوجه شدیم که داره کل بدنم این جوری میشه
هی به روی خودمون نیاوردیم و مامانی استراحتشو کرد و وقتی بیدار شد بهش گفتم همه جای بدنم این جور شده
می بینی عزیزکم
من خودم که هیچ بدنم هم طاقت دوری بابامصطفی رو نداره حالا میخواد منو یک ماه بگذاره و بره سفر...
مامانی، بیچاره دیگه بابایی رو فرستاد عرق کاسنی برام گرفتن که یکم خنکی بشه و آتشی که از درون برخواسته بود رو خاموش کنه...حالا مونده بودیم عامل این حساسیت چی بوده؟؟؟
باباجون وقتی اومد نمی خواستم بهش بگم ولی مامانی بهش گفت و منم بهش گفتم فعلا خوبم بریم خونه یه آنتی هیستامین بخورم شاید بهتر شدم...اومدیم خونه و قرص خوردم ، رفتیم بیرون و وقت نماز اومدیم خونه
من که خیلی خسته بودم و قرص هم فکر کنم خواب آور بود رفتم یه یک ساعتی لالا
خدای من
وقتی بیدار شدم دیدم سرخی بدنم بیشتر شده و یک طرف بدنم همه دون ریخته بیرون ... فوری نماز خوندم و با باباجون رفتیم اورژانس و یک آمپول نوش جان کردم
الحمدالله حالا بهترم فقط سرم یه خورده سنگینه و حال ندارم
منو بگو می گفتم این ماه هیچ قرص و دوایی مصرف نکنم تا بدنم برای ماه دیگه آماده باشه...این هم حتما حکمتی داره و نمی دونیم...
کوچولوی نازم
خوشگلکم
وقتی دعوت نامه فرستادیم زیاد برای مامان و بابا ناز نکن .... دلم یه عالمه می شکنه اگه دیر کنی
خاله مریم( یکی از دوستای مامان ) خواب دیده من دارم بهش عکس شما نانازم رو نشوم میدهم
قربونت بشه مامان
یه عالـــــــــــــــــــمه باباجون و شما رو دوست دارم
انشاالله همیشه با هم خوشبخت باشیم عسل مامان