عاشقانه مامان و باباعاشقانه مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
بابای دوقلوهابابای دوقلوها، تا این لحظه: 38 سال و 13 روز سن داره
مامان دوقلوهامامان دوقلوها، تا این لحظه: 33 سال و 14 روز سن داره

مامان و بابای دوقلوها

یک روز من...

1393/3/16 10:35
نویسنده : مامان دوقلوها
1,186 بازدید
اشتراک گذاری

ハート のデコメ絵文字سلام جیگر مامان

روزهای انتظار یکی یکی داره پیش میره و ما به دعوت کردن شما نزدیک تر میشیم

اما میگن هر چی حساس تر بشی سرت میاد ماجرا من و بابایی و شماست...children clipart graphics

برای سفر کربلا که قسمت شد بریم مجبور شدم قرص ال دی بخورم که نکنه عمه پری بیاد و سفر رو به دلم بگذاره و برگردیم خلاصه این از این که بی نظمی رو هم بعد از چندین سال وارد برنامه امون کردیم

چشمت روز بد نبینه

دیروز که باشه 5شنبه بابایی رو روانه ی یک مهمونی مجردی کردم که عموش در باغ نیاسر بر پا کرده بود و خودمم همراه بابایی محمود و مامان زهره و خاله هدی رفتم حسنارود که حدود 10 دقیقه ای با نیاسر فاصله داره

خاله الهام رو هم فرستادیم تهران تا برای امتحاناتش آماده بشه

خلاصه

پامون رو که گذاشتیم توی خونه باغ کوچک بابایی بعد از یکم جابه جا شدن و با خاله هدی ناهار خوردن( مامانی و بابایی روزه بودند) فهمیدم که دستام قرمز شدن و یه جاهاییش مثل تاولی سرخ شده و کم کم متوجه شدیم که داره کل بدنم این جوری میشه

هی به روی خودمون نیاوردیم و مامانی استراحتشو کرد و وقتی بیدار شد بهش گفتم همه جای بدنم این جور شده

ハート のデコメ絵文字می بینی عزیزکم

من خودم که هیچ بدنم هم طاقت دوری بابامصطفی رو نداره حالا میخواد منو یک ماه بگذاره و بره سفر...ハート のデコメ絵文字

مامانی، بیچاره دیگه بابایی رو فرستاد عرق کاسنی برام گرفتن که یکم خنکی بشه و آتشی که از درون برخواسته بود رو خاموش کنه...حالا مونده بودیم عامل این حساسیت چی بوده؟؟؟

باباجون وقتی اومد نمی خواستم بهش بگم ولی مامانی بهش گفت و منم بهش گفتم فعلا خوبم بریم  خونه یه آنتی هیستامین بخورم شاید بهتر شدم...اومدیم خونه و قرص خوردم ، رفتیم بیرون و وقت نماز اومدیم خونه

من که خیلی خسته بودم و قرص هم فکر کنم خواب آور بود رفتم یه یک ساعتی لالا

خدای من

وقتی بیدار شدم دیدم سرخی بدنم بیشتر شده و یک طرف بدنم همه دون ریخته بیرون ... فوری نماز خوندم و با باباجون رفتیم اورژانس و یک آمپول نوش جان کردم 

الحمدالله حالا بهترم فقط سرم یه خورده سنگینه و حال ندارم

منو بگو می گفتم این ماه هیچ قرص و دوایی مصرف نکنم تا بدنم برای ماه دیگه آماده باشه...این هم حتما حکمتی داره و نمی دونیم...

ハート のデコメ絵文字کوچولوی نازم

ハート のデコメ絵文字خوشگلکم

وقتی دعوت نامه فرستادیم زیاد برای مامان و بابا ناز نکن .... دلم یه عالمه می شکنه اگه دیر کنی

خاله مریم( یکی از دوستای مامان ) خواب دیده من دارم بهش عکس شما نانازم رو نشوم میدهم

ハート のデコメ絵文字قربونت بشه مامان

ハート のデコメ絵文字یه عالـــــــــــــــــــمه باباجون و شما رو دوست دارمハート のデコメ絵文字

ハート+吹き出し のデコメ絵文字 انشاالله همیشه با هم خوشبخت باشیم عسل مامان

پسندها (14)

نظرات (11)

مامان لیلا
16 خرداد 93 15:11
سلام عزیزم خوبی؟ شما هم به سلامتی تصمیم دارید بعد از ماه رمضون اقدام کنید؟؟
مامان دوقلوها
پاسخ
سلام الحمدالله شما خوبین؟ انشاالله شاید هم زودتر و ماه رمضان هم در برنامه آوردیم
مامان فاطمه
17 خرداد 93 0:11
سلام خانمی. ایشالا خیره. امیدوارم حالا بهتر شده باشی. عزیزم ایشالا این دفعه زیاد چشم انتظار نمی مونی و نی نی زودی میاد بغلت. منتظر خبرهای خوش تو وبلاگت هستم.
مامان دوقلوها
پاسخ
سلام فاطمه جون الحمدالله بهترم...به دعای شما عزیزم
مامان لیلا
17 خرداد 93 0:17
ماهم انشاا... همون روزا تصمیم داریم... ببینیم نی نی کدوم مون زودتر میاد انشاا... هرچی خیره همون بشه عزیزم برام دعا کن
مامان دوقلوها
پاسخ
انشاالله هردوشون باهم بیان که هیچ کدوممون منتظرشون نمونیم شما هم برایم دعا کن انشاالله به قول خودتون هر چی خیره همون بشه
مامان اسرا
17 خرداد 93 16:38
سلام عزیزم حالتان خوب شده انشالاه که خوب میشید وبلاگ خوبی دارید موفق باشید مواظب خودت باش
مامان نــــاديــــا
18 خرداد 93 11:35
انشالله ني ني دعوتنامه به دس مياد در دلتو ميزنه و تا 9 ماه مهمون دلت ميشه فقط استرس و از خودت و همسرت دور کن براي حساسيتيم که گرفتي امکان داره به فضا يا گرده هاي توي باغ حساسيت داشتي خداروشکر که با يه امپول رفع شد مراقب خودت باش عزيزم
مریم
19 خرداد 93 14:29
عزززززززززززززیزم. امیدوارم بهتر باشین و هر چه زودتر کوچولوی نازتون رو بغل بگیرین. با آرزوی سلامتی و خوشبختی. یه سوال هم داشتم چطوری آب بازی می کنن حلزون ها؟؟؟ بزارمشون توی آب؟؟؟ یکی از حلزون ها مرد و من دوست ندارم بقیه هم بمیرن. مراقبت خاصی نیاز دارن؟ می شه راهنمایی کنین. ممنون می شم.
مامان دوقلوها
پاسخ
ممنون مریم جونننننننننننننننن به دعای شما جوابتونو توی پست حلزونتون نوشتم خیلی هم طولانی شد ببخشید
مامان رویا
20 خرداد 93 7:23
دوست خوبم امیدوارم بزودی زود شما هم نی نی تون بیاد پیشتون راستی خیلی ممنون و خوشحالم که بهمون سر میزنید
زهرا
20 خرداد 93 14:18
شايد بخاطر قرص ها بوده. نگران نباش ايشالا كه مهم نيس. برو خصوصي عزيزم
مامان دوقلوها
پاسخ
به خاطر گرده های فصلی بوده به احتمال زیاد... خدا رو شکر الان خوب خوب شدم چشم خانمی
مامان
22 خرداد 93 10:36
شعبان شد و پيک عشق از راه آمد عطر نفس بقيه الله آمد با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسين يک ماه و سه خورشيد در اين ماه آمد عید مبارک عزیزم
پدر و مادر
23 خرداد 93 12:29
سلام. موقع بارداری برای کسانی که بچه دار نمیشن زیاد دعا کن تا ÷ایان دوران شیر دهی. برات زایمان راحت آرزو میکنم. انشاالله خدا یه نینی خوشگل> سالم و صالح بهتون بده. راستی دعا برای ما یادت نره
الــنـــازجوون
23 خرداد 93 18:26
سلام دوست گلم. خوبی عزیزم؟خداروشکر که بهترشدی....پیش میاد مواظب خودت باش و ایشالا نی نی روز هرچی زودتر دعوتش کنین و اونم بدون ناز بپره تو دل مامانیش
مامان دوقلوها
پاسخ
سلام النازجون شکر خدا خوبم انشاالله به دعای تو دوست خوب و انشاالله شما هم در این ماه یک جواب خوب بگیری