خدا پیغامی برایم ندارد؟؟
چقدر دلش میخواست خواهر کوچولویش را که فقط چند هفته از تولدش گذشته بود تنهایی ببیند! اما بابا و مامانش اجازه چنین کاری را به او نمیدادند چون آنها فکر میکردند که بخاطر حسادت بچه گانه_ که در تمام کودکان اول نسبت به برادر یا خواهر کوچکترشان وجود دارد_ ممکن است آسیبی به او برساند!! پسرک آنقدر اصرار کرد تا بالاخره راضی شدند… آهسته داخل اتاق خواهرش شد، در نیمه باز بود و پدر و مادرش از لای در کودک را می دیدند… پسرک وقتی به تختخواب خواب خواهر کوچکش رسید؛ صورتش را به صورت نوزاد نزدیک کرد و گفت : بگو ببینم آبجی کوچولوی من! تو که تازه از پیش خدا آمده ای ،،؛،، خدا پیغامی ب...