عاشقانه مامان و باباعاشقانه مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
بابای دوقلوهابابای دوقلوها، تا این لحظه: 38 سال و 5 روز سن داره
مامان دوقلوهامامان دوقلوها، تا این لحظه: 33 سال و 6 روز سن داره

مامان و بابای دوقلوها

روزهای عید هم گذشت...

 سلام عزیزکم  گل دخترم ، گل پسرم  حال و احوالتون چطوره؟ من که خیـــــــــــــــلی خوبم آخه یه همسر گل مثل بابایی شما دارم و خانواده ی خوبی که همیشه کنارمون هستن اینم چند روز قبل از عید روی تخته وایتبرد خونه برای عشقمون نوشتم      الهی که بیای تا عشقمون کامل بشه...  من که خیلی دوست دارم تو رو صحیح و سلامت در آغوش بکشم  خیلی دل تنگتم هستم با این که هنوز هیچ کاری برای اومدنت نکردیم  دلم روشنه که زودی بهت می رسیم  از روزهای عید هم برات بگم که خیلی خوب بود و صله ارحام کردیم  13 بدر هم که واقعا خوش گذشت اول با عمو مرتضی و مامان فاطمه رفتیم نیاسر ناهار ...
15 فروردين 1393

پسرعموجون به دنیا اومد...

سلام کوچولوی من یه خبر خیـــــــــــــلی خوش پســـــــــــرعموت به دنیا اومد ... هوراااااااااااااااااااااااااااااا با 10 روز عجله دوید اومد به دنیا... مامان جونم رفته دیدسش ، عین فرشته ها می مونه مامانی ایشالا این بار دیگه نوبته شماستا اینم دوتا عکس از پنجمین ساعت زندگی فرشته کوچولومون   انشاالله به سلامتی زیر سایه ی مامان و باباش زندگی خوبی داشته باشه محمدپارسا هم فعلا واکنشی نسبت به دنیا اومدن داداشی نداره و کاملا بهش حق می دهیم روزی رو می بینم که بهترین همبازی و شریک خوشی و غم هم باشند عاشق هردوتونممممممممممممممممم عاشق خوشگل خودمم هستم فدااااااااااااا   انشاالله همه ی نی نی ها از چشم ب...
25 بهمن 1392

آخر هفته ای خوب ...

سلام به تمام احساس مامان سلام  به تمام وجود بابا گلم یادته بهت گفتم زودی بیا که کلی مهمونی رو از دست می دهی؟ 4شنبه جلسه دوستای بابایی بود و مردونه و  5شنبه همه دوستای متاهلمون رو دعوت کرده بودیم که خیلی خیــــــــــــــــلی خوش گذشت و تا ساعت 3 مهمون هامون بودن و دوستامون بهمون لطف کردن و همه اشون اومدن که تشکر می کنم ازشون و مهم تر مهمون کوچولوی ما بود امیرعلی جوووووووووووووووووون الهی الهی ...دلم براش می دوید تا ببیندش و آخر با دستای مهربون خاله فاطمه و عموحمید اومد خونه امون تا ندیده بودمش اینقدر دلم براش تنگ نشده بود که حالا دلم یه عالمـــــــــــه تنگشو گرفته اینم عکسی از امیر علـــــــــــــــی جون &...
19 بهمن 1392

یه روز برفی دیگه :)

سلام فینگیل مامان بازم امروز چشم هامونو باز کردیم و حیاط پر از برف رو دیدیم که دلمونو پر از خوشی کرد البته دیشب هم که خونه مامان زهره بودم با کلی لیز بازی تونستیم با بابایی بیایم خونه آخه ماشینمون لیز لیز میشد که از فناوری های نهفته ی پراید هستش خب از صبح که مشغول شستن بودمو و باباجونم به خاطر وضعیت هوا نتونست بره بیرون 4 و 5شنبه کلی مهمون داریم و کم کم داریم کارهای خونه رو می کنیم البته خوشگلم می دونم یکم از دست مامان و بابا ناراحتی ولی بدان کمی بحث کردن بین مامان و باباها عادیه من و بابایی عاشق هم هستیم و گاهی برای شیرینی زندگیمون بداخلاقی می کنیم و بعدش با هم آشتی می کنیم نگران نباش گلکم حالا هم بابایی رفته بیر...
15 بهمن 1392

آدم برفی خونه ی ما

سلام عشق مامان عسل مامان  جیگر بابا خوشگل بابا امروز برف حسابی خونه پرمهرمون رو سفید کرده صبحیه من(مامی جون) به همراه زهرا خانم(خانم مستاجرمون) رفتیم توی حیاط و دلی از عزا درآوردیم یه آدم برفی بانمک هم درست کردیم خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی جات خالی بود گل مامان   اینم از عکس آدم برفی   عزیزدلم هویج نداشتیم به جاش خیار گذاشتیم :) راستی کلاه سرش رو برای شما بافتم برای شش ماه تا یک سالگیت خوبه شالش هم برای باباجون هستش که برای 41 امین ماهگردمون بهش کادو دادم گل روی سینه اش هم تقدیم تو و باباجون مهربونت که تا عمر دارم سایه اش بالا سرم باشه   ...
13 بهمن 1392

یاسین کوچولو

جیگر مامان و بابا عشق من و بابا مصطفی اومدم یه دوست خوب رو بهت معرفی کنم یه نی نی که تازگی به جمع خانواده عزیزجون اضافه شده آقا یاسین پسر دختردایی بابا مصطفی خیلی دوست داشتنیه این عکس 9 روزگیش هست و یکمی زردی و سرخی داره در این عکس و حالا خیلی خوشگلتر از اون روز شده خیلی پسر خوشگلیه   عزیزکم انشاالله روزی تو رو بغلت کنم قربونت بشم ناناز خودم ...
18 دی 1392

عکس های برفی کرج

سلام عشقم عکس های روز برفی کرجمون رو برات گذاشتم و عکس علی کوچولو هم توی خونه اس  وای که چقدر دلم برای هردوشون تنگ شده   عزیزکم ببخشید مجبور شدم خودمو مات کنم آخه دیگه... یه روزی میرسه که تو رو باید در آغوش بگیرم و برف بازی برم با بابا مصطفی کلی خوش بگذرونیم و حال زندگی رو ببریم دلم روشنه که اون روز نزدیکه خوشگلکم  یه عالمه دوستت داریم     ...
18 دی 1392

داره برف میاد عزیزم

سلام کوچولوی مامان و بابا عزیزکم دلم می خواست عکس های سفرمون رو برات بگذارم ولی عکس ها توی گوشی بابایی هستش ببخشید دیگه  پروانه زندگی ما  بالاخره شهر ما هم برف رو به خودش دید و الان ریزه ریزه داره برف می باره و کلی ذوق کردم الان اگه بودی کلی لباس بهت می پوشوندم و می بردم زیر برف تا بتونی خیلی خوب با طبیعت ارتباط برقرار کنی و دونه های برف رو با دستای کوچولوت لمس کنی و از آب شدن برف توی دستات تعجب کنی و با لحنی کودکانه به من بگی : مامان ! برف کو ؟! و من عاشقانه تو رو به آغوش بکشم خیلی دوست دارم تو با طبیعت دوست باشی راستی از همین جا سال نو میلادی هم تبریک می گم و امید است سالی خوب را آغاز کنند فدا...
16 دی 1392

خوش گذرونی های مامان و بابا :)

سلام عسل مامان و بابا روی زمین جات حسابی خالیه پنجشنبه شب رفته بودیم خونه باغ پدرخانم یکی از دوست های بابا مصطفی چندتا خانواده ای دور هم بودیم و در جمعمون یک گل پسرم بود که خیلی خیلی بازیگوش شده یه همبازی می خواست و اگه تو بودی می دونم که بهترین همبازیش می شدی اینم عکس نیما جون ببخش که یکمی بی کیفیت شده جات خالی تا جمعه ظهر همه دور هم بودیم ولی ناهار اومدیم خونه راستی اونجا که رفته بودیم می شد با تمام وجود زمستان را حس کرد آخه روی زمین یکمی برف نشسته بود کوچولوی خوشگل ما از وقتی که یکمی هواتو کردیم ، منو بابا میشینیم گاهی کارتون می بینیم جمعه ظهر هم نشسته بودیم و عمو فیتیله می دیدیم   گلکم ، سنبلکم...
7 دی 1392